حیران

ساخت وبلاگ

هرسال این موقع ها فشار درد و غم است که روی دلم سنگینی میکند

هرسال همین موقع و همین شبها به خود میگویم چرا نمی‌میربم ازین غم ازین غصه ازین درد...

هرسال همین زمان قصه ی پر غصه تنهایی و غربت را به گوش می‌شنویم و به دل میشکنیم و به عمر پیر میشویم ... وقتی به ته ماجرای عمر نزدیک میشویم حیران میرویم ....

دلم این حیرانی را نمی خواهد دلم میخواهد مطمئن بروم، این شبها اگر قطره ای از سنگ پاره دلم شکست و جاری شد از چشمه ای که سالها خشکیده بدان در پی قرار است نه فرار!

بدان که این شبها من راه را گم کرده ام ،من این شبها هر شب بعد از شنیدن هر قصه ی غصه ،به خود نهیب میزنم که چرا نمی میری

چرا آب نمی شوی وقتی این قسمت زیارت ناحیه مقدسه را می شنوی..

..

تَطَؤُكَ الْخُيُولُ بِحَوافِرِها، وَتَعْلُوكَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها.

اسب‏ ها با سم ‏هايشان تو را لگدكوب كردند و طغيان‏گران تو را با شمشيرهايشان ضربه مى ‏زدند.

قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبينُكَ، وَاخْتَلَفَتْ بِالْإِنْقِباضِ وَالْإِنْبِساطِ شِمالُكَ وَيَمينُكَ،

عرق مرگ بر پيشانيت نشست. و راست و چپ بدن مباركت را با جمع كردن و گشودن جابجا مى‏ كردى.

تُديرُ طَرْفاً خَفِيّاً إِلى رَحْلِكَ وَبَيْتِكَ، وَقَدْ شَغَلْتَ بِنَفْسِكَ عَنْ وُلْدِكَ وَأَهاليكَ،

و با گوشه چشم به خيام و حرمت نگاه مى‏ كردى، و مصيبتى كه بر تو وارد مى‏ شد تو را از فرزندان و اهل بيتت به خود مشغول ساخته بود،

غریب ترین فرزند آدم...

این روزها هم غربت ات فریاد میزند... عده ای بر سر جنازه ات که هزار اندی سال است در صحرای طف بر زیر تلالو آفتاب جهل مانده است نان میخورند اشک میریزند و هیچکس غیرت نمیکند تن سوخته مانده در این آفتاب خشن را بپوشاند تا مرهم دلهای بی تاب باشد

من مانده ام کسانی که در مقابلت قتال کردند از همین قماش نان به نرخ خور بر سر جنازه ات بودند آیا که ظاهر دین را دیدند و باطن را نفهمیدند...؟

خسته ام غریبم دردمندم ... حس میکنم دارم تمام میشوم ولی آرلم نمی شوم....

نوشته شده در پنجشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۲ساعت 21:31 توسط م.ب| |

تفاوت تاریخی.....
ما را در سایت تفاوت تاریخی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bii-del بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:03