سرگشتگی...

ساخت وبلاگ
هوای امروز برفی بود
اطاقی که من در ان مشغول به کار هستم مثل تمام خانه های وامانده از فروش و خریدار!جنوبی است...ومن در انتهای اطاق دور از پنجره مینشینم...
گاه گداری که ذهنم دیگر نمیکشد و خسته از نگاه به مانیتور میشوم نگاهم را حواله میدهم به انسوی پنجره....
جایی که چند ساختمان هم اندازه ساختمانی که در ان مشغول به کار هستم ...
اول متوجه دانه های تند وسریع باران یا برفی که در حال بارش است نمیشوم
اما بعد از مکثی انگار چشمانم دیگر ساختمانهای روبرو را نمیبیند...!
قبلها این مکث در حدود کسری از ثانیه بود و چشمانم هم فکر میکنم اول برف یا باران را میدیذ تا ساختمانها راً...
اما اکنون!!!
چه بگویم حس میکنم تغییری در من چند سال بزرگتر شده رخ داده است...
باران مظهر رحمت است نگاهی که باران را در میابد هماره در انتظار معجزت رحمت الهی است ولاجرم در زیر باران این رحمت به کشف وشهود رحمات دیگر میپردازد
اما نگاهی که باران را نمیبیند چه...ساختمانها و... مظهر خودخواهی بشریتند و نگاه مادی که انسان در خلال حوادث مجبور شده است که به قهر طبیعت بدان پناه ببرد
واکنون به واسطه این جانپناه خود را از دیدن رحمتها هم گاه گاهی دور میکند..
 
اکنون که در خود غرق شده و به انچه که از نگاهم فکر میکنم گمگشته ای عظیم را در خود میفهمم.
در بین تمام سرگشتگی های من انچه که غالبتر است این سرگشتگی است....
مادر همه انها اصلا همین است....تو نامش راشلختگی میخوانی،وگهگداری بی برنامگی
اما واقعیت این است من در درون خود گم شده ام!!
من در درون خود همیشه بعد از چندی بدنبال انچه داشته ام و حالا ندارم میگردم!!!


تفاوت تاریخی.....
ما را در سایت تفاوت تاریخی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bii-del بازدید : 118 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 9:59