بی نشانی...

ساخت وبلاگ
دستانت را گرفتم ... فشردم ...سرد بود ...مرده بود...
بی رمق جدا شدم.... بی آنکه بخواهم به پشت سر خود نگاه کنم...خجلت،شرمساری... نا امیدی... هر انچه را که بنامی اصلا....از یک انسان خطا کار چه بر می آید...!
نگاهم بر زمین بود ...میدانیتفاوت سمت نگاه چه فرقی میکند وقتی یک صبح زود از خانه بیرون می آیی ؟
روزهایی که به بدرقه ام می آیی و از فزاخنای چشمانت برق عشق را میهفمم، نگاهم بر آسمان است...به امید بارش بیرون می ایم...به امید رحمت واسعه ایی که در برمان میگیرد و نرم  و آرام پیچک وار زندگیمان را در مینوردد وروح و جسم زندگی را از حس دوست داشتن بارور میکند...
اما امروز نگاهم بر زمین بود...راستی امروز اولین روز زمستان هم هست...در این روز سرد و یخ زده انجماد احساساتم را به شرمندگی و خجالت وجدانم گره زدم ونگاهم را بر زمین دوختم...تو گویی جرات سر براوردن نداشتم...جرات نگاه کردن به چشمانت...
زبانم لغزید...بی اختیار ! بی اراده اما مثل کسی که در چاه تنهایی اش مدفون گشته است و سو سوی نوری برای برون رفت از بحران تنهایی دارد گفتم: ببخش مرا... 
یک جمله کافی بود.... یک جمله برای همیشه کافیست...

تفاوت تاریخی.....
ما را در سایت تفاوت تاریخی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bii-del بازدید : 109 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 9:59