این رجبیون...

ساخت وبلاگ
هوا را نمیدانم ..اما به نظر ابری بود... یک دشت وسیع از دیوارهایی به ارتفاع ۲ متر و به عرض ۲ متر ..فاصله ی بین دیوارها هم به نظر دومتر یا بیشتر بود... ومردمانی که در این دشت در پس و پیش این دیوارها به سمت مقصدی در دور دست در حرکت بودند ...

گهگداری صدای صیحه ی تیر نیزه ای در دشت طنین می افکند و پس از شکافتن دیوارها به کسی اصابت میکرد ..

در تک تک چهره های مردمان نشانی از وحشت و اضطراب موج میزد تو گویی که نفر بعدی که بی هوا قرار است مورد اصابت تیرها قرار گیرد آن شخص است...همه در تکاپوی رهایی از اصابت تیرهایی بودند که نمیتوانستند منشا وجهت تیر را حدس بزنند دیوارهای متعدد نمیگذاشت که جهت تیرها معلوم شود...و مردم هم مستاصل ازاینکه تیر به انها اصابت نکند به هر طرفی روان بودند...

یکی سینه خیز و دیگری بصورت زیگ زاگ و دیگری مضظرب و پریشان... هیچکس به ادامه مسیر فکر نمیکرد به ان انتها دور دست ! به ان نقطه رهایی و نجات! تو گویی حال و دم برای رهایی غنیمت است ! و ان دورها که خبری از تیرها نیست خارج از دسترس است..

من نیز مثل همه پریشان و مستاصل ... ندایی در درونم میگفت ان دورها راه نجاتی هست مسیر را بدون اضطراب اصابت تیر سریعتر پیش ببر... سرگرم این افکار نشو که تیر از کجا و چگونه روانه میشود! به این فکر نکن تیر بعدی  به تو اصابت میکند یا خیر...! ادامه بده سریعتر...

مردم این دشت همه سرگرم این فکر بودند که چگونه در مسیر تیرها قرار نگیرند ! به این فکر نمیکردند که سریعتر ازین مهلکه نجات یابند و من نیز....

رودی یا دریاچه...و من نیز به این فکر که درون آب خبری نیست ازاین تیرها خود را به اب زدم و زیر ابی مسیری را ادامه دادم...اما...اما نمیدانم ..وقتی درون اب برای تجدید تنفس به سطح اب میامدم رسیدن به سطح اب انقدر طولانی بود که انگار نمیرسم... نفس کم بود... وانگار تا رسیدن به سطح اب بسیار راه مانده بود.... نفس در له له یه هوای تازه ...به جان رسیده بود...که ناگهان دست مهربانی مرا نجات داد ...

وصدای مهربانی که صدایم میکرد...

بیدار شدم....

***

غرق در مایحتاج زندگی... غرق در سپری کردن زندگی... درگذران زندگی...نمیدانم انقدر در مسایلی غوطه ور شدم که قدر این لحظات و فرصت با تو بودن در این ماه را ازدست داده ام... دیوارها وموانع دنیوی و تیرهایی که زمینگیرم کرده است ...ایا جز این میتوان تفسیر کرد وقتی که به راحتی و طرف العینی ۱۵ روز از بهترین لحظات با تو بودن بدون هیچ بهره ای رفت و من ...

 

 

 

تفاوت تاریخی.....
ما را در سایت تفاوت تاریخی.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bii-del بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 9:59